به ياد تو
دیروز به یاد تو آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر سینه فشاندم چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلف را بر سر شانه در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صدافسوس که او نیست تا مات شود زین همه افسونگری ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
اونیست که در مردمک چشم سیاهم تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب کو پنجه ی او تا که در آن خانه
گزیند اونیست که بوید چو در آغوش من افتد دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای آینه مردم من از این حسرت و اندوه اونیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به آیینه و او گوش به من داشت گفتم که چه سان حل کنی این مشکل
ما را بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش ای زن چه بگویم که شکستی
دل مارا
پنجشنبه 4 آذر 1389 - 9:48:17 PM